امریکا و بازی بزرگ در کشوری که دشنه مقاومت گلوی هر مهاجمی را شگافته است
نویسنده : مهرالدین مشید نویسنده : مهرالدین مشید

قسمت دوم

دولت هند بریتانیایی درزمان امیر دوست محمد خان سدوزایی در سال (1839 – 1842 ) حمله بر افغانستان را آغاز نمود که با رفتن امیر دوست محمد خان به پشاور،  شاه شجاع بحیث  مزدور و عمال بریتانیا به کابل آورده شد و بعد از این حادثه مردم افغانستان در برابر سه تهاجم  بزرگ انگلیس در سال های 1839 ، 1878و 1919 بهای گزافی را پرداختند . بریتانیا از سال  1839 تا 1892 با تلاش های خصمانۀ شان توانستند که با امضای معاهده هایی زیر نام "گندمک" در زمان یعقوب خان فرزند شیرعلی خان  و دیورند در زمان عبدالرحمن خان بخش هایی از افغانستان را به حاکمیت انگلیسی در آورند و تا اکنون دولت افغانستان این معاهدات بویژه معاهدۀ دیورند را نپذیرفته ؛ بلکه این معاهده ها از یک سو با دولت بریتانپا عقد شده بودند واز سویی هم این گونه معاهدات نظر به قرار های بین المللی تا  صد سال قابل  اعتبار هستند و از این رو حیثیت حقوقی خود را از دست داده اند . از سویی دیگر دولت های افغانستان آنرا قبول نکرده و از پذیرفتن آن سر باز زده اند و حتی خود عبدالرحمن هم در پای سند دیورند امضا نکرده است .

بریتانیا اضافه تر از نیم قرن تلاش کرد تا با طرح توطیه های گوناگون زیر نام قوم  ، زبان و مذهب  افغانستان را چند پارچه نماید ؛ اما موفق نگردید ؛ زیرا در هر تهاجم خویش را در برابر مقاومت یک پارچه و فشردۀ اقوام مختلف افغانستان یافت  و آرزو های شومش در چکاچک شمشیر های آزادیخواهان بی تعبیر ماند و مانند پارچۀ یخی ذوب گردید ؛ گرچه بریتانیا توانست تا از دشمنی های قومی و قبیله یی افغان ها استفاده نماید و به تدریج زیر نام معاهدههای ننگین و تحمیلی  یکی پی دیگر افغانستان در مرز های کنونی آن بفشرد .  شاهان مزدوری مانند شاشجاع  ها ، یعقوب ها و عبدالرحمن ها را برای تن دادن به معاهدات ننگین ترغیب نمودند و اما هرگز موفق نشدند که حتی از طریق این عمال خود افغانستان را به سوی تجزیۀ قطعی  سوق بدهد . به هر میزانی که آتش خشونت استعماری بریتانیا بر ضد مردم افغانستان شعله ور تر میگردید ، به همان انداز وحدت و همبستی ملی مردم این سرزمین را برای دفاع مشترک در موجی از خشم و نفرت بیشتر بر می انگیخت . بریتانیا خواست تا با بریدن بدنۀ این کشور مرز های ناشکننده را میان این مردمان ایجاد نماید ، به عکس این مرز های موهومی نه تنها سبب جدایی مردمان منطقه نگردید ؛ بلکه از این هم بیشتر بر جاذبۀ ملی و تاریخی آنان برای زیست باهمی در یک قلمرو جغرافیای واحد افزود . این برش های استعماری  نه تنها به مثابۀ تیغی بر سینۀ مردمان دو طرف خط دیورند نه ؛ بلکه به گونۀ تیغ آخته یی از شمال تا جنوب و ازشرق تا غرب بر قلب هر افغانستانی فرو میرود .

بریتانیا در حدود هشتاد سال در افغانستان به نحوی درگیر شد که این درگیری ها از سال 1838 برابر به اولین تهاجم این کشور به  افغانستان آغاز شد ؛ گرچه انگلیس ها در سال 1842  بعد از چهار سال جنگ شکست خوردند ؛ اما تحرکات این کشور بر افغانستان ادامه داشت تا آنکه در سال 1878 در دور دوم پادشاهی شیرعلیخان جنگ دوم افغان اوانگلیس بوقوع پیوست که با شکست فاحش انگپس ها در میدان "میوند" بوسیلۀ مدافعان هراتی ، هلمندی و قندهاری تحت رهبری ایوب خان پایان یافت . انگلیس  ها گرچه در میدان جنگ شکست خوردند و اما با استفاده از ضعف نفس زمامداران مزدور صفت افغان بر نفوذ سیاسی خود بر این کشور تا سرحدی به انحصار در آوردن سیاست خارجی افغانستان افزودند تا بالاخره در سال 1919 مردم این سرزمین برای کسب استقلال کامل سیاسی در برابر انگلیس ها قیام کردند و انگلیس را بعد از سه ماه جنگ وادار به استرداد استقلال افغانستان گردانیدند .

با توجه به تحولات نظامی و صف آرایی های مردم در این  سه جنگ در برابر نیروی های مهاجم می توان به ماهیت واقعی مقاومت ملی مردم در برابر مهاجمان پی برد . در این مدت مدافعان ملی نه تنها از آموتا دراز راۀ ابریشم قدیم دشمن را زمینگیر کردند ؛ بلکه در مسیر پاروپامیزاد قدیم نیز از کابل تا غزنی و از آنجا تا کندهار و هرات و زمینداور زمین را در زیر پای دشمن به آتش مبدل کردند .  در این مقاومت اقوام گوناگون از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب نقش مشترک و هماهنگ داشتند . مبارزۀ مردم ما در برابر انگلیس  چنان رنگ و بوی ملی را به خود اختیار کرده بود که نیرو های انگلیسی پیش از آنکه طعم تلخ شکست جنگاوران شمال تا کهدامن را می چشیدند ، باشنده گان کابل بر  آنان یورش میبرد و زنان و کودکان از بام ها بر سر شان سنگ و "کپره " میریختند . هنوز از زیر سنگباران کابلیان رها نمی شدند که زیر  ضرب  شمشیر غازیان در بند غازی و لته بند زمینگیر میشدند . به همین گونه غازیان در سراسر کشور نیروی مهاجم را می کوفتند و بالاخره در یک صف آرایی ملی کمر مغرور دشمن را  شکستند ؛ گرچه این ایثار گری های ملی زیر ساطور دوطیۀ انگلیسی با استفاده از شاهان مزدور به یغما رفتند و اما آنچه در این میان آشکار است ،  همانا مقاومت ملی و تسلیم ناپذبیر این ملت در برابر مهاجمان تاریخ بوده است . 

در این شکی نیست که بافت های ملی و فرهنگی در بستر مهاجرت های کوچک و بزرگ متغیر گردیده و فرهنگ بومی در نتیجۀ آمیزش با فرهنگ مهاجرت و تاثیر پذیری از آن به تدریج رنگ باخته میگردد . این رنگ باختگی فرهنگی هویت ملی و تاریخی بومی را متضرر میگرداند که این تحولات در دراز مدت بر هویت ملی نیز اثر گذار است ؛ گرچه این روند تمدن های بزرگی را بوجود آورده و تمدن های بزرگ در بستر مهاجرت های بزرگ بوجود آمده اند ؛ اما نمی توان از قربانی های فرهنگ های بومی در این پروسه چشم پوشی نمود .  این تاثیر گذاری ها و تاثیر پذیری ها رابطۀ تنگا تنگی با نیرومندی و قدرت جذب و دفع عناصر فرهنگی منقابل فرهنگ ها از یکدیگر داشته است . این تاثیر گذاری ها و تاثیر پذیری ها نه تنها سیمای فرهنک  ها را عوض کرده است ؛ بلکه سیمای تاریخ و هویت ملت ها را نیز دچار دگرگونی نموده است  ؛ اما در هر حالی فرهنگ و تمدن قوی و پرجاذبه در هر زمانی بجای از هم پاشی در محور سازنده گی ها قرار گرفته و به مثابۀ محرکی درون زا و خود جوش با اخذ عناصر فرهنگی جدید به تحرک تازه در آمده و بالنده تر گردیده است . آنچه مسلم است این که فرهنگ نیرومند و با ظرفیت در فراز و فرود تحولات فرهنگی در حفظ و بقای هویت تاریخی و ملی ملت ها نقش بایسته یی داشته است . این سرزمین در طول تاریخ بستر پرورش فرهنگ های بزرگ بوده و در بستر این پرورش های فرهنگی هویت تاریخی وملی مردم آن رنگ نیرومند تری به خود گرفته است .؛  این ویژه گی ها را در جوامع سنتی و کهن پر رنگتر می توان دید . به هر اندازه ییکه جوامع قشر سنتی خویش را فرو میگذارد به همان اندازه این ویزه گی در آن رو به افول میگذارد .  در گذشته ها فرهنگی مایۀ ملی یک کشور نقش شگفت آوری در غنای فرهنگی بومی به گونۀ یک تجدد رخ نموده است . فرهنگ و تمدن این سرزمین در هر مقطعی از تاریخ این توانایی را از خود بروز داده و قابلیت جذب و پذیرش هر فرهنگی را داشته است . از همین رو بوده که این سرزمین مهد پرورش و گهوارۀ بزرگترین تمدن های جهان باستان و جدید بوده است . از سویی این توانایی های فرهنگی زمینه را برای ساخت  و بافت هویت ملی و تاریخی در چهار چوب  مقاومت های ملی فراهم گردانیده  است  و در متحد نگهداشتن باشنده گان این سرزمین نقش جدی داشته و باغستان های ایثار را آبیاری کرده است . 

مردم افغانستان این ایثار گری های ملی و متحدانه   را در طول تاریخ از خود تبارز داده اند . در برابر هر مهاجمی این چنینی عمل کرده اند . چنانکه در زمان تهاجم شوروی سابق طی نه سال و 52 روز مردم ما بدون در نظر گیری روابط قومی و زبانی و حتا پیوند های خونی در صف واحد بر ضد سربازان ارتش سرخ رزمیدند . سنگر به سنگر از پی دشمن تاختند و تیغ از دمار آن بیرون کردند . بدون استثنا چه در شمال و  چه در جنوب ، شرق و غرب ، هر سنگر نماد روشنی  از وحدت ملی بود ؛ زیرا در هر سنگر تاجکی در کنار یک پشتون ، پشتونی در   کناریک ترکمن ، ترکمنی در کناریک ازبک ، یه همین گونه هراره ، ایماق ، قرغز ، مغول ، پشه یی ، پا میری ،  نورستانی و ... همه با یکدیگردر کناز هم از یک سنگر بر دشمن حمله ور شدند .  تنها زمانی این صف های آهنین شکسته شده که دشمنان خارجی و داخلی به نام های مختلف دست به توطیه زده اند و به نام این و آن به بهانه های گوناگون آرزوی های مردم ما را قربانی اهداف استعماری در سطح بین المللی و قربانی طرح های خشک روشنفکرانۀ ناسیونالیستی  و گرایش های فکری ناسالم چپ و راست نموده اند .

در زیر خم اندیشه های تمامیت خواهانۀ رهبران جهادی بود که در خت تنومند جهاد آزادی خواهانۀ  مردم افغانستان به خشکی گرایید ، در زیر بار حرص و آز انان از بار و برگ بماند و  چون مرغ در خون تپیده یی اول بال و پرش شکست و بعد جان داد ؛ اما در این میان تیکه داران جهاد و رهبر نمایان جهادی در موجی از تاراچ و غارت ها هستند که در کاخ ها و ویلا های فساد و مواد مخدر بی ننگی و بی شرمی در شیرپور و جا های دیگر خیلی ناجوانمردان و نا عاقبت  اندیشانه بر تنۀ زخمی و آماج رفتۀ مرمی های از خود و بیگانه این مرغ لتخند مرگ میزنند ، بر مرگ آن یتیم اشک تمساح میریزند  و با بلند کردن پیاله های می و مستی جان دادن آنرا به استهزا گرفته اند .

در موجی از مستی های انسان خوارانۀ جنگ های تنظیمی بر سر تقسیم قدرت که منتج به شهادت  بیشتر از شصت هزار با شندۀ  بیدفاع کابلی گردید . کودک تازه تولد شدۀ جهاد به سرعت جان باخت . شگفت آور این که جهان پهلوانان کشتار بیرحمانۀ مردم بیچاره در موجی از میخ کوبی ها ، چاه افگندن ها ، سینه بریدن ها و واسکت بری های  فاجعه بار هر کدام ادعای دفاع از شهروندان کابل راداشتند . با تاسف که بد ترین دوران سیاه  را در تاریخ افغانستان به یاد گار گذاشتند . 

مردم افغانستان هنوز از زیر ضرب وشلاق جنگ های گروهی دیوانگان قدرت جان به سلامت نبرده بودند که از زیر خرگاۀ خاکستر خونین  و آتشبار آن گروۀ طالبان سر بر آوردند و بوسیلۀ استخبارات پاکستان به کمک سیاسی ومالی امریکا ، عربستان سعودی و دیگر کشور های خلیج  سر و کلۀ خویش را  زیر نام گروۀ "جاده صافکن" از کویتۀ پاکستان بیرون کردند . فاجعۀ طالب هنوز ناتمام مانده بود که پس از زاه اندازی سناریوی یازدهم سپتمبر بازی دیگری را امریکا در افغانستان به راه انداخت . این بازی خیلی خطرناکتر از گذشته با معاهدۀ بیمار و توطیه آمیز بن آغاز شد . این فاجعه که با تاسیس  ادارۀ  موقت آغاز گردید و بعد از دو سال دورۀ انتقالی و برگذاری انتخابات ریاست  جمهوری تا کنون ادامه دارد .

بازی امریکا که این بار خیلی حساب شده و در ضمن مرموز آغاز شده بود که  در اپتدا سیمای خیلی حق بجانب داشت ؛ زیرا مردم با نگاهی خوشباورانه نسبت به امریکا به دیدۀ ناجیانی میدیدند که گویا به گونۀ فرشته های نجات برای رهایی آنان شتافته است  ؛ اما دیری  نگذشت که مردم ما با گوشت و پوست خود ا احساس کردند که عذاب این فرشته های نجات کمتر از عذاب جاده صافکن ها نیست . حالا مردم افغانستان بوضوح دریافته اند که استراتیژی امریکا در افغانستان به دشواری کشانده شد

امریکا در اول مهرههایی را در افغانستان بر سر قدرت آورد ؛ زیرا میدانست که این مهرهها آگاهانه و ناآگاهانه در راستای اهداف او در افغانستان حرکت می کنند . امریکا از قبل تلک هایی را پیش راۀ آنان جا بجا کرده بود تا در صورت اندکترین گردن کشی در برابرش ، به گونه یی هر کدام را در دام افگند . امریکا از سال 2001 بدین سو بصورت ماهرانه یی مهرههای مورد نظر خود را در افغانستان تحت ریاست رییس جمهور یه قول ویکی لیکس ضعیف ، گپ سنو و احساساتی جابجا کرده و عنان همه را به نحوی بدست قاچاقبران مواد مخدر و گروههای مافیایی مالی و اقتصادی ، تاراجگران زمین ، حلقات مافیایی موسسات انجویی وسایر جنایتکاران و تباهکاران حرفه یی سپرد .  امریکا میدانست که این مهرهها ظرفیت نا محدودی برای خمیده شدن دارند و در برابر پول حاضر به هر نوع معامله ، سازش و مصالحه هستند . از سویی هم امریکا میدانست که مهرههای او در افغانستان ظرفیت مدیریت کارا را در برابر توطیه های دراز مدت و استراتیژیک او ندارند ؛ زیرا هر کدام را به نحوی آزموده بود و رگ های احساسات ملی و تاریخی آنان را از قبل بریده و جوش و خروش فرهنگی شان را در نطفه خشکانیده بود . چنان مهرههای خود را ایده آل یافته بود که همه برایش لقمه های چربی بیش پنداشته نمی شدند . امریکا آنانیرا که از غرب آورده بود ، کار آنان را از اول پایان یافته میدانست ؛ زیرا هویت دو گانۀ آنانرا بستر خوبی برای مانور های  سیاسی خود تلقی میکرد . این ها چون از غرب سرزمین ثروت و قدرت آمده بودند و بصورت عموم از طریق کمک های ادارههای خیریۀ غرب درموجی از یاس و احساس ذلت امرار معیشت میکردند وشماری  هم چنان به کار های شاق و ذلت بار مصروف بودند که این زنده گی ذلت بار آنان را تنها رویا های دست یابی به قدرت و تکیه زدن به مقام های بلند قدرت می توانست ، اندکی به آغوش آسایش بکشد  تا باشد که  خمار  رنج های بی پایان آنان به قیمت معامله با سرنوشت ملت بیچارۀ افغانستان  بشکند . این بیچارهها که از ازرش  های میهنی و ملی و اعتقادی تهی شده بودند ، تمامی وسوسۀ آنان جز بدست اوردن قدرت چیز دیگری نبود . امریکا که ضعف آنان را خوب درک کرده و نقاط و عرصه های  نفوذ بر آنان را پیدا کرده بود ، همه  را به گونۀ آدم های خنثا یا به گفتۀ مدیر صاحب عبدالقادر خان (4) به گونۀ مین های فیوز کشیده به افغانستان صادر نمود . این ها هم مانند  تشنه های زندانی که ضرب و شتم "عوض "(5) را در زندان "صدارت " در دووران تره گی ، کارمل و داکترنجیب  نچشیده بودند ؛ با رها شدن بر اریکۀ قدرت و دیدن آب  ثروت چنان از خود بیگانه تر شددند که معاش های بلند دولتی همراه با معاش های فوق العادۀ 5000 دالری (6) آب از چشم شانرا هم فرو ریخته و پا ها را چنان برای اخذ رشوت های کلان برهنه کرده اند که در این شتاب با به فراموشی سپردن همه چیز ، از خود بی خویش ترگردیده و در خود گمتر شده اند .

این آدم های خنثا از  احساسات ملی و تاریخی ، گودی هایی بیش در تختۀ شطرنج امریکا نبودند و نیستند . امریکا که این ها را کارگزاران و جاده صافکن برنامه های دراز مدت خود تلقی میکرد و مینماید ، چندان آرزو ندارد تا این ها با مردم بیامیزند تا مبادا احساسات ملی در آنان دوباره زنده شود . از همین رو با ایجاد قفس های آهنین در عقب هفت دیوار های سمنتی بیشتر از مردم تجرید شان نمود . چنان عرصه را برای آنان تنگ کرده است که به کلی از مردم دور شده و اطلاعات شان از زنده گی مردم عادی بیشتر از اطلاعات استخباراتی نیست ؛ آشکار است که این گونه اطلاعات بر پایۀ  آگاهی های استخباراتی روز تا رور بر بیگانگی آنان از مردم می افزاید .  این بیگانگی ها رگ های روابط مردمی آنان را در نطفه خشکانیده است . جلالی ها ، اتمر ها ، قاسمی ها و ... نمونه های بارز این خنثا احساسات های غارتگر هستند که هزاران دالر را با همدستی با  مقامات و شرکای جرایم مافیای شان از افغانستان بیرون کردند که حتا بعد از برکناری از قدرت یک روز هم حوصلۀ ماندن در افغانستان را نداشتند  و با به باد فراموشی گذاشتن خریطه های پسته و قالین های به اصطلاح تحفه آورده شده در مکروریان های کابل و جا های دیگر ، بصورت فوری افغانستان را ترک کردند . این ها توانستند که به کمک رییس دولت و همکاری سهل انگارانۀ پارلمان افغانستان پاسپورت های تابعت دومی خود را حفظ نمایند که با این کار قانون اساسی و تمامی ارزش های فرهنگی افغانستان را به بازی گرفتند ، همه چیز را به مسخره گی گرفتند و بالاخره "خرسوار " از پیش چشمان مردم ما به کشور متبوع خود رفتند .

 


January 30th, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
گزیده مقالات